رشته تحصیلی ای که قصد داشتم بخونمُ دزدیدنش,
من موندم و یه هیچی و اینجا
ابروانش من را کشته وای وای وای
عَمام هرموقع در مورد مسعله ای به بن بست فکری میرسیدن دستی در میان ابروان کشیده و در گوشه ای کیز میکردن [عَمام و خاطرات-چاپ نظرات-گوشه نشینی ها-شب جمعه-گریه حضار]
No comments:
Post a Comment